جدول جو
جدول جو

معنی داوری گاه - جستجوی لغت در جدول جو

داوری گاه
دادگاه، عدالت خانه
تصویری از داوری گاه
تصویر داوری گاه
فرهنگ فارسی عمید
داوری گاه
(وَ)
محکمه. داورگاه. داوری گه. داورگه. دارالعداله، مجازاً جنگ جای. آنجا که از مردان و از مردی آنان حکومت کنند:
سکندر در آن داوری گاه سخت
پی افشرد مانند بیخ درخت.
نظامی.
در آن داوری گاه چون تیغ تیز
که هم رست خیزست و هم رستخیز.
نظامی
لغت نامه دهخدا
داوری گاه
محکمه عدالت دادگاه
تصویری از داوری گاه
تصویر داوری گاه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از داوری خانه
تصویر داوری خانه
دادگاه، عدالت خانه
فرهنگ فارسی عمید
(وَ گَهْ)
مخفف داوری گاه. دارالعداله. محکمه. داورگاه داورگه:
کسانی که در پرده محرم شدند
در آن داوری گه فراهم شدند.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(وَ نَ / نِ)
محکمه. (منتهی الارب). دادگاه. دیوانخانه. جای عدالت. عدلیه
لغت نامه دهخدا
(دَعْ)
مجلس دعوی. جایی که دعوی را در آنجا مطرح کنند. به اصطلاح امروز، محکمه. دادگاه. مجلس داوری:
ز دعوی گاه خسرو با دلی خوش
روان شد کوهکن چون کوه آتش.
نظامی.
که هر یک بود در میدان همائی
به دعوی گاه نخجیر اژدهائی.
نظامی.
و رجوع به دعوی گه شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
محکمه. دارالقضاء. دیوانخانه. عدلیه. دادگستری. داورگه:
به داورگه نشاندی داوران را
بکندی بیخ و بن بدگوهران را
به داورگاه او از شاه و چاکر
یکی بودند درویش و توانگر.
فخرالدین اسعد (ویس و رامین)
لغت نامه دهخدا
آنکه داوری کند، خدای متعال. داوری کردن، حکم کردن محاکمه کردن قضاوت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماوی گاه
تصویر ماوی گاه
زیستگاه، پناهگاه جایی که در آن زیست کنند، پناهگاه
فرهنگ لغت هوشیار