محکمه. داورگاه. داوری گه. داورگه. دارالعداله، مجازاً جنگ جای. آنجا که از مردان و از مردی آنان حکومت کنند: سکندر در آن داوری گاه سخت پی افشرد مانند بیخ درخت. نظامی. در آن داوری گاه چون تیغ تیز که هم رست خیزست و هم رستخیز. نظامی
محکمه. داورگاه. داوری گه. داورگه. دارالعداله، مجازاً جنگ جای. آنجا که از مردان و از مردی آنان حکومت کنند: سکندر در آن داوری گاه سخت پی افشرد مانند بیخ درخت. نظامی. در آن داوری گاه چون تیغ تیز که هم رست خیزست و هم رستخیز. نظامی
مجلس دعوی. جایی که دعوی را در آنجا مطرح کنند. به اصطلاح امروز، محکمه. دادگاه. مجلس داوری: ز دعوی گاه خسرو با دلی خوش روان شد کوهکن چون کوه آتش. نظامی. که هر یک بود در میدان همائی به دعوی گاه نخجیر اژدهائی. نظامی. و رجوع به دعوی گه شود
مجلس دعوی. جایی که دعوی را در آنجا مطرح کنند. به اصطلاح امروز، محکمه. دادگاه. مجلس داوری: ز دعوی گاه خسرو با دلی خوش روان شد کوهکن چون کوه آتش. نظامی. که هر یک بود در میدان همائی به دعوی گاه نخجیر اژدهائی. نظامی. و رجوع به دعوی گه شود
محکمه. دارالقضاء. دیوانخانه. عدلیه. دادگستری. داورگه: به داورگه نشاندی داوران را بکندی بیخ و بن بدگوهران را به داورگاه او از شاه و چاکر یکی بودند درویش و توانگر. فخرالدین اسعد (ویس و رامین)
محکمه. دارالقضاء. دیوانخانه. عدلیه. دادگستری. داورگه: به داورگه نشاندی داوران را بکندی بیخ و بن بدگوهران را به داورگاه او از شاه و چاکر یکی بودند درویش و توانگر. فخرالدین اسعد (ویس و رامین)